در زمان بودا، زنی به نام کیساگوتامی از مرگ تنها فرزندش رنج میبرد. او که نمیتوانست مرگ فرزندش را بپذیرد، به این سو و آن سو میدوید و بهدنبال دارویی میگشت تا زندگی را به او بازگرداند و بودا گفت چنین دارویی نزد اوست.
کیساگوتامی نزد بودا رفت، با او بیعت کرد و پرسید: «آیا شما میتوانید دارویی بسازید که فرزندم را دوباره زنده کند؟»
بودا گفت: «من این دارو را میشناسم، اما برای اینکه آنرا بسازم به موادی احتیاج دارم.»
زن که آرام گرفته بود پرسید: «به چه موادی نیاز دارید؟»
بودا گفت: «برایم یک مشت دانهی خردل بیاور.»
زن قول داد که برای بودا یک مشت دانهی خردل بیاورد، اما هنگام ترک محضرش، بودا اضافه کرد: «من دانهی خردلی میخواهم که از خانوادهای تهیه شده باشد که در آن، هیچ همسر، پدر و مادر یا خدمتکاری نمُرده باشد.»
نویسنده دالایی لاما..
...
مرگ.....
امروز وقتی خبر تصادف نابهنگام یه خانوم کاراته باز شهر رو شنیدم که حین برگشت از سفر تصادف کرده تو کما رفته با خودم گفتم هر کس با یه بهونه باید بره مثل دوست عزیز شیرزای خودم ... هی دوست جان مهربان مگر نگفتی آرزویت هست دخترکم عروس تو شود آه دوست جان دوست جان کجایی؟؟ ..
مرگ یکی از زیباترین نعمتهای خداست من حتی شعر سنگ قبرم را هم گفته ام.
چون به زندگی بعد مرگ ایمان کامل دارید من خیلی وقت پیشا تو فکرش بودم برای خودم یه چیزی بنویسم برای همون سنگ قبر بعد ها یادم رفت..