بلگفا ی لعنتی حرف خوار..

یعنی نامردم اگه بخوام بازم تو بلگفا بنویسم القصه اینکه روزگار را به الافی و شعر فراوان خواندن از سپید و غزل و عاشقانه گرفته تا داستانهای کوتاه و گوش دادن موسیقی اللخصوص قدیمها و آواز میگدرانم  و اینگونه زندگی می‌گذرانیم و دلمان را حسابی بلگفا خون کرده است راستش کار درست را کسانی کردند که بعد از خرابی چند ماهه اش ترک بلگفا کردند..  تصور میکنم در جهان پنجمی زندگی میکنم.. که.. اصلا بگذار بگذریم هر چه میگردم خودکاری پیدا نمیکنم تا میان دفترچه سبزم بنویسم و موبایل را برای چند روز به گوشه ای پرت کنم و بدوی زندگی کنم و دهها کتاب خریداری کنم و کتاب دست بگیرم و بخوانم و به دوچرخه سواری اوقات را بگذرانم پیاده روی کنم به ساحل بروم و چه و چه اما راستش اصلا خوشایند نیست در شهر کوچک و محلی و ساده ای با مر دمان سنتی اینجا یک زن در آستانه چهل سالگی دوچرخه سواری کند.. دریا هم ندارد چون کویر هست اینجا و شبهایش گاهی پر  ستاره پس نمیتوانیم به ساحل برویم با پاهای برهنه حشرات بلولند تو ی پاهایمان .. خودکار هم پیدا نمیکنم تا توی دفتر چه سیمی سبز چیز بنویسم فقط لم داده ام روی مبلهای راحتی دختر کم سرکشی میکند صبحانه نمی خورد موهایش شانه نمیکند جلوی تلوزیون می ایستد شبکه پویا میبیند میوه اش را نمی خورد حرصم را در می آورد گاهی فریاد میکشم و او دعوایم میکند که چرا سرش داد می کشم و نباید سر بچه ها داد کشید و من حق چنین کاری را ندارم بلزش را با صدای بلند میزند و شعر میخواند و اصلا امروز حوصله روشهای روانشناسانه را هم ندارم پا روی پاهایم انداخته ام و دلم میخواهد به پاییز شهر بروم و قدم بزنم ولی نمیدانم چرا خودم را توی خانه محبوس کرده ام لابد دیوانه ام دیوانگی هم که شاخ و چله ندارد قوری را گذاشته ام تا چای دم کنم و با ابنبتهای نارگیل که برادرم آورده بخوریم امروز بعد چند روز متوالی او اینجا نیست دلم برایش تنگ شده کوله و وسایلش گوشه اتاق دختر کم جا خوش کرده اند . حوصله ناهار پختن و این مباحث راهم نداریم اصلا کسی چ میداند شاید برای خودمان موسیقی گوش کردیم مثلا نمیدانم هرچه پیش آمد و خوش آمد اصلا امروز دمق و کلافه ام اما حالم خوب است به حسن یوسفهای پشت پنجره و شمعدانیهایم آب داده ام آنها هم از روزهای نیمه گرم شهریوری پشت پنجره لذت میبرند و من همینطور لمیده روی مبل در حالی دست راستم از آرنج به نشیمن مبل تکیه داده و با دست راست تند تند مینویسم و کتف راستم در این حالت گرفته به چای و آبنبات فکر میکنم و ساحلی که نیست به مسافرتی که ماههاست نرفته ایم اما چای با ابنبات هم خوب است داستان خواندن هم خوب است قدم زدن هم خوب است و نوشتن.. 

نظرات 5 + ارسال نظر
.. سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 08:15

یاد دارم اولین روز کار در خیابان زرتشت...
خانم مدیر مالی شرکت م...آ.. بنده را کشت...
در همان روز اول کار بعد از وقت اداری...
مرا محصور و کشف حجاب ، بی بند وباری...
آنروزهم اعتقاداتم قوی بودش به عصمت...
که پاسخ نهی دادم به آن کامجوی بی قیمت...
مستخدم آن شرکت مرا گفت فردای آن روز...
چگونه در یک روز شیفته تو شد دل افروز...
مهندس فلانی با آن تیپ و شمایل و پست...
هم اکنون منتظر نکته نظر و پاسخ توست....
خلاصه پاک دامن زیستم از دوران جوانی....
بی عرضه قلمداد شدم از نظر خیل کسانی...

یه وقتی زن ای مملکتمان حجب و حیایی داشتند جلل خالق چه چیزها که نمیشود ادمیزاد..

.. سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 08:08

به نام خدا
گذشت سال نود پرافت و خیز
سلامت اخلاقی ام محفوظ نیز
با مدیرمالی و مدیریت عامل
با الباقی بزرگان دزدان قابل
ریالی حرام نبستم به خویش
تارها ی سپید افزون به ریش
خون دل خوردم از مافوقیان
آنهایی که از هر سوراخ توفیقیان
تا آنجا که توانستم بستم مفتخوری
ولی الباقی را به خدا تا پا خوری
شایان ذکر بدیدم ایشان را مبتلا
چوب خدا بر زندگیشان پرمحتوا
حقیر دلخوشم از دستگیری خدا
آنی نگذاشت مرا از یادش جدا
27/12/1390

شعر خیلی باحالی بود..

.. سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 08:02

به نام خدا
ستواندوم وظیفه بودم جناب سروان
با ستاره های ارتشی میدادم جولان
در وزارت دفاع خیابان سید خندان
زیرنظر کادریهای سپاه این مردان
شنبه تا چهار شنبه گذر با تعجیل
پنج شنبه جمعه ها هم بود تعطیل
دو سرو و سرویس صرف غذا
مجزا دو سالن و مطبخ از قضا
یکی مختص پرسنل کادروزارت
با تنوع منو غذا بهترین عبارت
با ارزاق درجه یک وطن ایران زمین
با مخلفاتی چون زیتون اسپانیا برین
دیگری برای پرسنل وظیفه در اسارت
که استانبولی اش نوید بود و بشارت
نه تنها از تنوع غذایی نبودش خبر
بلکه از سویا و کافور دائما اثر
کارد خورده شکم را بی خیال سخن
از سرویسها چه گوید دل خون من
سرویسهای ایاب و ذهاب همه جادار
به فرمان پرسنل کادر همه رادار
می گذشتند از کنار سرباز و افسر
ابتر می شمردندشان و خود اختر
بگذرم از حاشیه اینک اصل کلام
به جناب دکتر ضیایی اینجا سلام
روزی از روزها ایشان مرا بی قرار
کارهای افزون بر وظیفه ام سوار
کارهایی که در حیطه وظایفم نبود
کارهای خودش آن مرد دکتر ببود
او با توجه به اشتغال کاری توامان
همیشه وقت کم می آورد در زمان
نیم ساعت بعد ورود با برگ خروج
به مطب خود در گیشا می نمودعروج
زین سبب منم زیر بارش چموش
جلویش ایستادم گفتم او را خموش
در جوابم فرمود من تورا به تیر
از طبقه شش پرتاب همی به زیر
در این حال گرفتم من او را یقه
بگفتم بترس از چون منی که کمه
درسته ندارم قدرت وپست و مقام
ولی می توانم کنم تو را من غلام
برایش توصیف کردم شرح ماجرا
از کارهایش پرده برداری در خفا
گفتم پات را بر دار زود از دم ما
وگرنه آبرویی نمی ماند برای شما
سریعا بگفت ای پسر چند ماهه ای
پایان دوره خواهی روی با مایه ای
بگفتم دو سه ماه خدمتم مانده است
چنین امری هم مگر ممکن است
بفرمود او مرا با مرخصی تشویق
خرج راه و هتل سیمرغ هم تصدیق
بگفتا زود برو ای جوان ماه عسل
تا از شر تو خلاص شوم در عمل
بعد ار سفرهم پایان دوره هموار
دو ماه سور زدم به خدمت دربار
03/02/1391

خیلیی باحال بوددددد
تو مملکت ما انصافا چه خبره؟ :

.. سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 07:57

به نام خدا
سه هزار میلیارد پول بی زبون
به ضرب شصتی ، تیر شد برون
آرش کمان گیر با آن تیرکمان
به شعف آمد پیش این مهربان
کوروش کبیر بر بلندای ایران زمین
فرو مانددر شاهکار خاوری با یقین
نادرشاه افشار آن مرد کشورگشا
چه میزان از برباد رفته را داد بها ؟
ناصر الدین شاه ، مردبوالهوس
با این پول،مستفیض چند نفس؟
رضا شاه آن ابر مرد دیکتاتور
با این سرمایه چه میکرد با غرور؟
الا ای شهیدان و مردان خدا
خوشا نبودید ببینید این جفا
21 /07/1390

خیلی باحال بود
دیروز داشتم با م وبایلم خبرهای روزنامه ها رو میخوندم یه مدت طولانی یعنی مغزم از آقایون کلاهبردار سوت کشیده بود یه بنده خدایی هم تو امامزاده سر مزار احمدی روشن قراره سخنرانی داشته به علت کمی جمعیت حاضر نشده وا.. تو مملکت ما کلاهبردارها میلیاردی عجب مصونیتی دارن انگار معاهده کاپیتولاسیون براشون امضا کردن وا... واقعا انگشت حیرت به دهان باید گرفت از اون ور مینویسن مواظب فلانی باشین از کشور در نرخ اینقدر میلیارد به اینجا بدهکاره دو میلیارد به پیمانکار یعنی خدایی انصافه؟ مملکت اسلام یه؟ اونم از نوع جمهوری بهتره برم چاییمو بخورم و حواسم به مربای هویجم روی گاز باشن مردم کلاهبرداریهای میلیاردی میکنن حالا ما میشینین موسیقی گوش میدیم داستان میخونیم و مربای هویج درست میکنیم چقدر هم حس خوشبختی میکنیم وا.. اصلا ن ن میدونیم یک میلیارد وجه رایج مملکت چقدر هست چی هست تو جیب اصلا جا میشه خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ یا در رفتنیه وا..

پرواز دل دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 15:06

در دامنه های دیگه باید نوشت تا به روز بلاگفا نیفتاده اند

بله درسته اما تو کشوری زندگی میکنیم هیچ کس در قبال کارش مسئول نیست هر چی کله گنده تر آزادتر .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.