دو تا کتاب تربیت کودک قرار است بخوانم.. خانه آشفته باز آزاریست که نگو.. راستش هیچ روش تربیتی روانشناسی هم روی کودکم جو آب نمیدهد داد میکشم میگوید مگر نمیدانی با من نباید بلند حرف بزنی اصلا دوست ندارم اینکار ها رو کنی من خیلی لطیفم و از این مباحث و وقتی م یگویمش من الان اصلا کلافم راحتم بزار میخوام کتاب بخونم چهار چنگولی به من میچسبد و میگوید مگر نمیدانی دخترت دلش نازک است دوست دارد که مادرش کنارش باشد و وقتی گوش نکنم میگوید واقعا که چه مامانی دارم.. و بعد کلافه میگویم خداجون من چکار کنم کاش دخترم ار ومتر بود و او در جا میگه خدایا آخه چرا مامان من اینجوریه آخه من چیکار کنم از دستش؟ و من شبیه آدمک یاهویی میشدم که دارد موهایش را میکند القصه این روایتها تکرار و قرینه گویی ادامه دارد کم مانده زن خانه ام روانی شود و گاهی میگوید تو مادر من نیستی مگه باید به من رسیدگی کنی زیاد بازی کنی کنار دخترت باشی وگرنه شاکی میشم ازت .. و خیلی حرفهای قلمبه سلمبه دیگر.. در پایان اینکه کسی نیست به دادم برسد برای همین دست به دامن چند کتاب ترجمه شده کودک شده ام که سالیان پیش به من هدیه داده اند.. و فعلا روشهای کتاب هم جواب نداده که نداده که نداده اگر نبودم بدانید به حتم روانه تیمارستان شده ام.
روزبخیر
پاییز مبارک
ممنونم
با عرض سلام
چند وقت پیش تبلیغات خواص درمانی سنگ نمک را شنیده بودم تا اینکه به یکی از اقوام هم توصیه کردم گفت که عوارض سنگ نمک از فوایدش خیلی بیشتر است این شد که توصیه ام از شما را هم پس گرفتم.
راستی راجع به این پستتان
به نظر من شما خود را در دنیایی کودکیتان تصور کنید و با آن زبان کودکانه آثار ارزشمندی خلق کنید و از احساسات سرشار فرزندتان هم بهره ببرید و با او همزبان و همکار شوید . هم به رشد فکری او بهتر کمک می کنید و هم این هنر خدادای را به فرزندتان هم می آموزید به راستی که دنیای پاک و صادقانه کودکی بهترین دوره زندگیست.
سلام
البته اینم بگم چون زیاد باهاش بازی کردم کاردستی درست کردم شیطون شده دیگه حاضر نیست تنهایی بازی کنه اون لذت با من بودند حسابی چشیده واسه همین حاضر نیست تنها با عروسکاش بازی کنه شاکی میشه که چرا عروس کا و خرسهای من واقعی حرف نمی زنن مثل برنامه کودکا دوست دارم همشون صحبت کنن بعدشم دل شو همه چیز زود میزنه دیروز برای آروم کردنش میگفتم بیا چشم بسته نقاشی بکشیم دلش همش بازی همبازی میخواد گمونم باید بفرستیمش کلاس ای ورزشی عاشق تحرک و ورزشه واقعا استعداد شو داره مثلا دوچرخه سواری و عاشق هیجان زیاده...
من قصه سنگ نمک رو نمیدونستم البته از اطرافیان حرفایی راجع بهش شنیدم
شب بخیر
خدا نکنه چرا تیمارستان...
پس مادرهای ما چه حوصله ای داشتن هفت هشت تا بچه رو بزرگ میکردند...
سخت نگیر همه چی درست میشه...
اونوقتا با الان خیلی فرق میکرد مثلا ما خودمون چند تا خواهر برادر بودیم همبازی تمام وقت داشتیم یادم میاد همه تابستون رو روستای پدری بودیم مثلا ییلاق و پدرم برای آسودگی خاطر خودش یه خونه جدا تهیه کرده بود اما بازم سر رفتن خونه مادربزرگها دعوا داشتیم.. زمستونا مادربزرگ پدریم ننه جون ماه تا ماه میومد شمال و خونه ما بود حتی یه اتاق مختصش داشتیم با یه صندوق قدیمی و.. اونوقتا زندگی خیلی فرق داشت خونه های بزرگ واقعا ویلایی یادم میاد خونه بچگیها م دو تا حیاط داشت حیاط کوچکمان تقریبا شاید هفتاد متر بزرگه هم شاید هفتصد متر تازه کنارش یه جای بزرگ بود یه زمین مجزا که پدرم انواع مرغها شاخدار بوقلمون و غاز رو نگهداری میکرد و یه تنور قدیمی و.. جدا از حیاط بود که آسیبی مرغهای پدر به باغچه ها نزنن حالا ما تو یه خونه نود متری بی حیاط زندگی میکنیم بی هیچ مادر بزرگی بچه هامون بی خواهر و برادر بزرگ میشن بی همبازی دائم بی مادربزرگ با حوصله ای که زمستونی بلند قربون صدقشون برن الان اوضاع خیلی فرق داره با بچگیها ما.. خیلی...