یک زن ژورنالیسم نویس  ساده
یک زن ژورنالیسم نویس  ساده

یک زن ژورنالیسم نویس ساده

کتاب و داستان

اینجا آسمان پاییز است و زمین پاییز و دلم باز هوس کرده تو را و توهم شاید..

امروز کانون فرهنگی همایش شعر آیینی و مقدس داره یعنی همین الان که من دراز کشیدم جلوی م وبایلم و مینویسم بچه های استان گلستان هم هستن البته حوصله رفتنش رو ندارم دلم میخواهد لم بدهم و داستان بخوانم و به فکر های نو برای خانه فکر کنم نمیدونم شاید به احترام کارت دعوتی که بهم دادن یه ساعتی رفتم فی الحال که در حال نوشت نیم و دختر کم در حال غذا خوردن  ظهر رفته بودم اتاق اصناف کار داشتم بعد هم رفتیم باز روی پاییز شهر قدم زدیم ناگفته نماند عید قربان که رفته بودیم بیرون هر چه گشتیم لبخند پاییز را از برگهای درخت زرشک کوهی پیدا نکردم هنوز کمی زود است تا پاییز لبخند بزند.  ساعت از چهار گذشته و تکلیفم با خودم مشخص نیست بروم یا نروم  و به شدت هم خوابمان میاید.. راستش  دلم میخواهد پارک نوشتهای را سرو سامان بدهم یک چیز حسابی از آن چیزهای درست و درمان نویسندگی بنویسم  زن خانه امان هم  که زیاد هوا و هوس دارد.. هی بانو برخیز عصر شعر دعوتی مگر نمیبنی  اسمان شهر ابریست.و افول کرده. برخیز خانه را رها کن و برو  بانوی مهر ماهی..؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر
.. دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 10:26

حوادث منا دیگه بابا

گفتم شاید چیز دیگه ای منطورتونه..
بله چه مهر تلخ و دردناکی شد

.. دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 08:15

عجب ماهی شد امسال مهرماه

از چه نظر؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.