یک روز تمام شعر خواندم حالا حالم خوب شده است.. خوب انگار دوباره بی خاطره شده ام تهی شده ام خالی شده ام من همیشه همینطور عجیب غریب هستم.. همیشه شعر که میخوانم زن عجیبی میشوم زنی خیال انگیز و وهم انگیز شبیه این شعر که دیشب خواندم
عاشق زنی مشو که می خواند
که زیاد گوش می دهد
زنی که می نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر ، وهم آگین ، دیوانه
عاشق زنی مشو که می اندیشد
که می داند ، که داناست
که توان پرواز دارد
زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن
می خندد یا می گرید
که قادر است روحش را به جسم بدل کند
و از آن بیشتر ، عاشق شعر است
اینان خطرناک ترین ها هستند
و یا زنی که می تواند
نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
عاشق زنی مشو که
پُر ، مفرح ، هشیار و جواب ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
ازین گونه زن ، بازگشت به عقب
ممکن نیست
هرگز
مارتا ریورا گراید
درست وسط یه مصاحبه تو دفتر سر میرسم مرد حرفاش که تموم میشه میپرسم میشه تحصیلاتتونو بپرسم و میگه فوق لیسانس مراتع و ابخیزداری لبخند میزنم میگم چه جالب یه همچین جای دور افتاده ای متصدیش تحصیلکرده اس شما خیلی خوب و ساده حرف میزنین خانوم سین نیچه لبخندی تحویل میده میگه اره من در جریانم اکثرا متصدیان روستایی این رشته همین تحصیلاتو دارن اون میره و خانوم سین مشعول تشریح نوشته های دفترچه اش واسه منه میگم غسالخانه؟ این مهمه بودنش کنار همه امیدها و آرزوها ادم یه طوری میشه اسمشو میشنوه میگم نمیشه کلمه دیگه ای جایگرینش کنیم.؟ اصلا حذفش کنیم.؟ میگه نه همین بهترین کلمه اس.. در حالی خستگی و خواب و روزه حسابی گرفتتش میگه. :ازش میترسی؟ میگم اره خب یعنی یه طوری میشم.. میگه. :بهش خوب نگاه کن به چشم یه اتفاق جالب یه دریچه نو اونوقت همه چیز درست میشه در حالی خودمو آماده رفتن میکنم دستنوشته هاشو از دفتر چه یادداشت جدا میکنه بهم میده و لبخند میزنه من به فلسفه رفتن به فاصله تفکرات خانوم سین با خودم و اینکه اخرشم زیر بار نرفتم چادر چاق چول کنم بشینن تو دفتر روزنامه می اندیشم چند دقیقه بعد سرخوشانه هوای تازه شهر تو ریه هایم میپیچد.. من ادم یکجا ماندن و نشستن اصلا نیستم تمام شهر و آسمان منتظر من است
دارم بهش میگم تو فلان گروه آقای فلانی یه مطلب گذاشته راجع به خصوصیات و روابط ظر یف و جان کری و اتفاقهای اخیر به نقل از وا شن گتن پست
میگه:ا ونوقتا مردا تو خیابون مراقب بودن کسی نگاه چپ به زنشون ندازه حالا تو خونت کنار زنت نشستی اما ناموست جلوی چشمت درست وسط خونه یکی دیگس
من: فقط نیگاش کردم راست میگفت ببنده خدا فقط ربطش رو با موضوع نمی فهمیدم یهو وسط تعریف داغ یه بحث دندون گیر س ی ا س ی