یک زن ژورنالیسم نویس  ساده
یک زن ژورنالیسم نویس  ساده

یک زن ژورنالیسم نویس ساده

کتاب و داستان

قراره طهر برام مهمان بیاد از تهران و من اینجا نشستم..بازم دیوونه شدم..لابد..کلی کار انجام نشده دارم..و نشستم و موسیقی گوش میدم..من همیشه همینجور ادمم..

همه چیز زیر سر ندانستن است..

ما همیشه نمیدونیم برای دیگران چقدر عزیزیم  و به خاطر همین  شاید اسون دل میشکنیم  حتما اگر بدونیم چقدرر عزیزیم  یا دوستمون دارند..شاید کمتر دل بشکنیم..

دوستیهای دبیرستان..

چند روز پیش اتفاقی  بعد ده  سالی  یکی از قدیمی ترین دوستانمو توی خیابون دیدم وقتی زیر صلات طهر در حال قدم زدن بودم..دیشب برام نوشت من گمشده ام رو  پریروز ساعت یک و نیم طهر وسط خیابون خلوت شهر  با یه دختر بچه خوشگل کنارش  پیدا کردم واسش نوشتم ای   دختره  دیوونه رمانتیک احساساتی یعنی اینقدر واست عزیز بودم؟..خندید و هیچی نگفت  ..

سردردهای ناخوانده

زندگی یعنی همیشه آن چیزی که ما میسازیم نه آن چیزی که قرار است بشود.. 


ژورنالیسم نویس؟

همه چیز از نوشتن شروع شد همین نوشتنهای ساده همین حرفهای صبحگاهی معمولی حالا همین زن یک ژورنالیسم نویس شده است.. یک رویا پرداز داستانی همین زن.. زن شبهای شعر شده است.. عصر های شعر دوست داشتنی حتی... همیشه زندگی ان جور که هست نمی ماند اما همه چیز از همین وب نویسیهای ساده شروع شد

زندگی همیشه انطور که خیال میکنی نمیماند...اینروزها همه چیز تغییر کرده است....  اتفاقهای خوب و بد زیادی تو این مدت افتاده .امیدوارم دوستانی وبگذر دارند از وبگذرهاشون اینجاروببینن..

من همیشه وبلاگ نویسی را فراوان دوست داشتم انقدر زیاد که عشق را هم  از من گرفت بعد من شدم این من،  این من بی سرو پا،  بی هوش و گوش بی تو..

دلم برای وبلاگ نویسی لک زده برای هوای چایهای صبح و دوست.