یک زن ژورنالیسم نویس  ساده
یک زن ژورنالیسم نویس  ساده

یک زن ژورنالیسم نویس ساده

کتاب و داستان

اندر احوالات شهر و ما

درست وسط یه مصاحبه تو دفتر سر میرسم  مرد حرفاش که تموم میشه میپرسم میشه تحصیلاتتونو بپرسم و میگه فوق لیسانس مراتع و ابخیزداری لبخند میزنم میگم چه جالب یه همچین جای دور افتاده ای متصدیش تحصیلکرده اس شما خیلی خوب و ساده حرف میزنین خانوم سین نیچه لبخندی تحویل میده میگه اره من در جریانم اکثرا متصدیان روستایی این رشته  همین تحصیلاتو دارن اون میره و خانوم سین مشعول تشریح نوشته های دفترچه اش واسه منه  میگم غسالخانه؟ این مهمه بودنش کنار همه امیدها و آرزوها ادم یه طوری میشه اسمشو میشنوه میگم نمیشه کلمه دیگه ای جایگرینش کنیم.؟ اصلا حذفش کنیم.؟ میگه نه همین بهترین کلمه اس.. در حالی خستگی و خواب و روزه حسابی گرفتتش میگه. :ازش میترسی؟ میگم اره خب یعنی یه طوری میشم.. میگه. :بهش خوب نگاه کن به چشم یه اتفاق جالب یه دریچه نو اونوقت همه چیز درست میشه در حالی خودمو آماده رفتن میکنم دستنوشته هاشو از دفتر چه یادداشت جدا میکنه بهم میده  و لبخند میزنه من به فلسفه رفتن به  فاصله تفکرات خانوم سین  با خودم و اینکه اخرشم زیر بار نرفتم چادر چاق چول کنم بشینن تو دفتر روزنامه می اندیشم چند دقیقه بعد سرخوشانه هوای تازه شهر تو ریه هایم می‌پیچد.. من ادم یکجا ماندن و نشستن اصلا نیستم تمام شهر و آسمان منتظر من است

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.