یک زن ژورنالیسم نویس  ساده
یک زن ژورنالیسم نویس  ساده

یک زن ژورنالیسم نویس ساده

کتاب و داستان

اندر احوالات خانه امان

دارم بهش میگم تو فلان گروه آقای فلانی یه مطلب گذاشته راجع به خصوصیات و روابط ظر  یف و جان  کری و اتفاقهای اخیر به نقل از وا شن گتن پست 

میگه:ا ونوقتا مردا تو خیابون مراقب بودن کسی نگاه چپ به زنشون ندازه حالا تو خونت کنار زنت نشستی اما ناموست جلوی چشمت  درست وسط خونه یکی دیگس

من: فقط نیگاش کردم راست میگفت ببنده خدا فقط ربطش رو با موضوع نمی فهمیدم یهو وسط تعریف داغ یه بحث دندون گیر س ی ا س ی 

زنی وبلاگ نویسم من

تو لاینم نوشتم بلگفا هم آخر  باز شد!!اما  فک نمیکنم دوسه  نفری که اونجا منو میخونن متوجه بشن بلگفا باز شد یعنی چی؟وبلاگنویسی یعنی چی؟یعنی چی من اهل کپی پیس نبودم و همه این یک ماهی که گوشیه اندروید خریده بودم اونجا شبیه وبلاگم مینوشتم..و چقدر لذت میبردم..اونجا هیجکس نمیدونه وبلاگ نویسی یعنی چی..و اشک الان توی چشای من  یعنی چی..ادم باید یه جایی بنویسی .که حالتو بفهمن..و من دیگه تو لاینم نمینویسم..حتی توهمون لاین دورافتاده تنها که فقط مجموع بازدید کننده هاش سه نفر بودن که خودنشونو ملزم به لایک کردنم میدونستن...



و

و وقتی روزی چند بار پست میزاشتم...اصلن منو نمیخوندن فقط لایک میکردن..وقتی ازش ون میپرسیدم همه روخوندیدن!!لایک کردین میخندیدن میگفتن نه ..

هیچهای کش دار

حوصله ندارم نه اینکه نوشتن حوصله بخواهد یا بهانه،گاهی انگار خودت نیستی..کس دیگری میان تو میلولد..نفسس میکشد،میخوابد ،حتی خوابهای عجیب میبیند بعد این من بلند میشود اما حوصله چای نوشیدن راهم نداری حوصله موبایل دست گرفتن راحتی ،حوصله شبکه های مجازی راهم،حوصله خیل ادمهای انلاین را..بعضی وقتها یاروزها اینجور میشوی حوصصله ات از خودت هم سر میرود..بعد کتاب خوشگل دوست داشتنی آقای بیشاب رادست میگیری تا بخوانی..کلافه میشوی نه اینکه کلمات زیبا نباشند نه..انگار مغزت کلمات راحلاجی نمیکند...کلافه میشوی..به اشپزخانه میروی زیر قوری ساده استیلت راروشن میکنی به حال برمیگردی..موسیقی  لایتی پخش میشود...سرگیجه و سردرد مزمنی احاطه ات میکند هیچ نمیفهمی انگار در دنیای غریبی زندگی میکنی..هواهست انگار نیست..اتمسسفری کنار تو نیست..هرچه هست خلا هست..خلا و دیگر هیچ و صدای موسیقی لایتی که دارد توی خانه ساده ات پخش میشود.....

مخلصتیم خدا ممنون هوامو داری..

اینروزها خوش شانسیهای زیادی داشتم اتفاقهای خوب..با ادمهای جالبی اشنا شدم...با فعالان حوزه ادبیات...من زن خوش شانسی هستم و در دوره قشنگی از زندگیم قرار گرفتم..دوره جالبی.. از دیروز سرم دیگه درد نگرفته و خدارو شکر میکنم..خدایا شکر به خاطر همه نعمتهایی که بهم دادی همه شرایط خوب  اینروزها..خدایا شکر به خاطر همه موقعیتهای خوب...اینروزهارو دوست دارم..اروم و هیجان انگیز میگذررن...اینروزها هرجا گذرم میوفته دوستان خوبی پیدا میکنم..مریدان جالبی و اینها همه لطف خداست..به زنی که موهبتها و نعمتها و استعداهای زیادی رونصیبش کرده.و شرایطی روسر راهش گذاشت تا خودش رو محک بزنه..و اینهمه اتفاق  ..و اگه اینجور نبود..هیچ وقت نویسنده هم نمیشدم..تو دنیای دیگه ای غرق میشدم..دنیای تجملات دنیوی..خب جای شکر داره..همه شرایط زندگی من رو به اینجا رسوند..به جایگاهی که اینروزها دوسش دارم...

واقعیت زندگی ما بدون پوسته مجازی

میگه دنیای واقعی بهتر از مجازیه ادم باطرف مقابل احساساتش حیاش نجانبتش لحنش رفتارش پوشش و نگاهاش اشنا میشه    و خیلی از ادمها صرفا دنیای مجازیشونو دوست دارن برای همین حاضر نمیشن تو فضای واقعی زندگی و پیرامونشونم حاضر شن..داشتم فکر میکردم چه جالب از انگیزه این قصه بیخبربودم و شنیدن دیدگاه دیگران هم جالبه..و خودم همیشه معتقدم ظاهر ادمها خیلی چیزها رونشون میده ظاهر بعلاوه رفتار و نگاه و حتی پوشش.بعد با یکی از دوستان مجازی گروه اشنا شدم به اسم مهراوه کم حرف میزد و رفتارهاش غیر عادی بود و زیباترین عکس فشن و ارایشی رواز خودش توگروه گذاشته بود..عکس دختری شاد و با لبخندی رولبش ولی تموم مدت اصلا لبخند نمیزد خشک و رسمی نشسته بود..راستش اینجارو میخواستم یه طواریی واقعیش کنم  یه جورایی ازپوسته مجازی خارج شم ..شبیه دنیای واقعی با اسامی واقعی ..دنیای واقعی خوبه ادم بیشتر از حال دوستانش باخبر میشه دنیای مجازی ثبات نداره..نکنولوژی پایدار نیست..نیست... تا ببینم چطور میشه..

این کتاب واقعا جالبه از کتابخانه یک دوست امانت گرفتم..نویسندش لئونارد بیشاپ مروری بر  نوشته های  نویسنده های  بزرگ دنیاست
کتابش خیلی قشنگه وقتی کتابای  جالبو میخونم دلم میخواد مال خودم باشن...یعنی هر طور میشه یه نسخه شو تهیه  کنم..پسره کتاب اسکاول شینمو برده هنوز نیورده...بعید هم  میدونم رو نظام فکری سیاهش خیلی هم تاثیر گذاشته باشه آقا من کتابمو میخوام...اصلا تورو چه به اصلاح دیدگاه ادمها بانو!!

دانستن همیشه خوب است

داشتم سرگدشت دکتر شریعتی رواز زبان یکی از دوستانش میخوندم جریان رفتنش از ایران  لحظه لحطه اش تا مرگ..و به گفته یکی از دوستانش که پس شریعتی هم به تاریخ پیوست!!واقعا داستان غریبی بود تا حالا نمیدونستم بعدباخودم فکرمیکردم اونشب که اون اتفاق افتاد اصلا دلش نمیخواسته بمیره..چون دو تا دختر کوچیکش تازه بهش تو خارج از کشور بهش ملحق شده بودن...بهرحال داستان عجیبی بود..

ترجمه اهنگ وبلاگ



با نوای سوزان ویلون، تا زیبایی‌ات با من برقص

با من برقص تا در هنگامهٔ وحشت آرام گیرم

همچون یک شاخهٔ زیتون برم دار و کبوتری در راه خانه‌ام باش

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

آه بگذار زیبایی‌ایت را نظاره کنم آنگاه که نظاره‌گران همه رفته‌اند

بگذار حرکت کردنت را احساس کنم، آن‌گونه که در بابل می‌کردند

آرام آرام نشانم بده آن‌چه را که تنها مرزهایش را می‌شناسم

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

حالا برای پیوند با من برقص، برقص و برقص

با محبت و بسیار طولانی با من برقص

ما هردو در عشق هم پوشیده هستیم، ما هر دو در ملکوت هستیم

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

با من برقص به خاطر کودکانی که تمنای زاده‌شدن دارند

با من برقص از میان پرده‌های حاجبی که بوسه‌های ما آنها را فرسوده‌است

خیمهٔ سرپناهی به پا کن، گرچه همه‌ی تار و پودش از هم گسسته شده

تا انتهای عشق با من برقص

با نوای سوزان ویلون، تا زیبایی‌ات با من برقص

با من برقص تا در هنگامهٔ وحشت آرام گیرم

با دستان برهنه‌ات یا دستکشی که به دست داری مرا لمس کن

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

تا انتهای عشق با من برقص

هنوزم باهمه اتفاقها بهش وفاداریم؟

دیشب یهویی  متوجه شدم بلگفا مدیریتش  بازمیشه  عینهو بچه ها شگفت زده شده بودم هرچند پستهای جدید اصلا دیده نمیشن ولی جالب این بود کلی دوستان تو وب دوستان اپ  کرده  بودند ولی پستهاشون  دیده نمیشد بلگفا  همیشه واسم حکم  اصفهان و جاهای دیدنیشو  دارهاما هنوز روربراه نشده یعنی میشه؟نظر هم نمیتونی جایی بزاری یعنی حسابی داغونش کردن..تو قصه اش من موندم..

دنیای مجازی دروغی؟ پوشالی؟ غیر تصنعی؟ یا؟

آقای میم میگفت با هرکس تو فضای مجازی آشنا شدیم وقتی بعد مدتها دیدی مش خورد هر بار تو ذوق مون یعنی تصورات پوشالی و خیالی ازش داشتیم بر مبنای نوشته هاش در حالیکه حقیقت ماجرا چیز دیگه آیه من به آقای میم لبخند زدم وقتی داشت برای همه تعریف میکرد و یاد بچه های بلگفا افتادم و خودم که سالها فقط بانوی مجازی ای بودم.. 

روزهای شگفت انگیز ما

فضای فکریم خیلی این روزها عوض شده هرچند هیچ چیز قطعی و همیشگی نیست اما نوشتن حرفه خوبیه برای زنی که همیشه سودای نوشتن دیوانه وار توی سرش بود اینروزها زن خوش بینی شدم و فقط منتظر اتفاقهای خوب هستم و همین انتظار اتفاقهای خوبی رو برای من رقم زد با همه خوشی و ناخوشیهای این چند وقت، دلم میخواست این حال خوب رو به کسانی که سالها غم و شادی منو میخوندن منتقل کنم و هرروز با خودم میگم امروز روز شگفت انگیزه برای من و من منتظر اتفاقهای خیلی خوب هستم انصافا هم بخوابم فکر کنیم نسبتا زن خوش شانسی بودم همیشه موقعیتهای خوب زیادی برام ایجاد شده موقعیتهایی که خیلی ثمر بخش نبودن همیشه آدمهای زیادی بودن که دوستم داشتن و در کل ادم بدبین یا بد اخلاقی نیستم فقط دلم میخواست دنیا به ساز من برقصه به قول یکی از بچه ها تو خونواده میگه زن دایی تازه راه زندگیت رو پیدا کردی و تو این مدت چقدر بیزینسهای ناموفقی رو تجربه کردم بهرحال ه ررزوز که صبح میشه و ما نفس میکشیم یه اتفاق فوق العاده اس