-
هاروکی موراکامی جان و اسپاگتی جان هایش
چهارشنبه 21 مرداد 1394 06:46
دیشب یه داستان خوندم از موراکامی شروع که فوق العاده بود عالی هیجان زده شده بودم ولی آخرش خیلی جالب تموم نشد یعنی اصلا اخرشو اون جوری دوست نداشتم امروز صبح یه مهمونی ناگهانی خونوادگی دارم صبح البته برای همین کله صبح خروسخوان بیدار شدم اینم بگم الان صدای یه خروسم داره میاد یه بنده خدایی هم فایلهای صوتی احمد شاملو رو...
-
فال و تماشای جمال زاده جانم و چشم درد
سهشنبه 20 مرداد 1394 19:10
این داستان مقدمهای دارد. چنان که میدانید یار دیرینه را بر من حق بسیار است. چند روز پیش سرزده به سر وقتم آمد و بیمقدمه گفت شعری پیدا کردهام که یک دنیا معنی و ارزش دارد و آمدهام برایت بخوانم و زحمت را کم کنم. گفتم قدمت بالای چشم. سرتا پا گوشم و حلقهی گوش جان خواهم ساخت. گفت گوینده را نمیشناسم، ولی هر که گفته،...
-
چخوف و دختران ترشیده خانوم سرهنگ ناشاتیرینا
سهشنبه 20 مرداد 1394 17:26
الان داشتم یه داستان دیگه میخوندم از چخوف خیلی به دلم نچسبید البته قبلنم خونده بودمش به اسم در اتاقهای یک هتل..
-
خاطرات یک ایده الیست آنتوان چخوف جان و سالاد شیرازی من
سهشنبه 20 مرداد 1394 16:25
دهم ماه مه بود که مرخصی 28 روزه گرفتم، از صندوقدار اداره مان با هزار و یک چرب زبانی، صد روبل مساعده دریافت کردم و بر آن شدم به هر قیمتی که شده یک بار «زندگی» درست و حسابی بکنم ــ از آن زندگیهایی که خاطرهاش تا ده سال بعد هم از یاد نمیرود. هیچ میدانید که مفهوم کلمهی «یک بار زندگی کردن» چیست؟ بهاین معنا نیست که...
-
چاق و لاعر آنتوان چخوف جان روسی
سهشنبه 20 مرداد 1394 13:57
دو دوست در ایستگاه راه آهن نیکولایوسکایا، به هم رسیدند: یکی چاق و دیگری لاغر. از لبهای چرب مرد چاق که مثل آلبالوی رسیده برق میزد پیدا بود که دمی پیش در رستوران ایستگاه، غذایی خورده است؛ از او بوی شراب قرمز و بهار نارنج به مشام میرسید. اما از دستهای پر از چمدان و بار و بندیل مرد لاغر معلوم بود که دمی پیش از قطار...
-
سرگذشت چخوف جان روسی
سهشنبه 20 مرداد 1394 13:49
آنتوان چخوف در سال ۱۸۶۰ متولد شد و در سال ۱۹۰۴، یک سال قبل از انقلاب اول روسیه، بر اثر ابتلا به بیماری آن زمان علاج ناپذیر سل، در اوج شکوفایی هنری، در غربت جوانمرگ شد. مورخین ادبیات، روشنفکران زمان او را به سه دسته تقسیم میکنند : نا امیدها و بریدهها، اصلاح گرایان و سازشکاران، وانقلابیون و شورشگران یا شلوغ کاران....
-
چخوف جان روسی
سهشنبه 20 مرداد 1394 13:41
آنتون پاولوویچ چـِخوف چخوف در ۲۹ ژانویه 1860 در بندر تاگانروک، در شمال قفقاز، به دنیا آمد. پدرش مغازه دار و شیفته آثار هنری بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاند. چخوف در دورانی که در دانشگاه مسکو به تحصیل پزشکی مشغول بود با نوشتن قطعههای کوتاه برای مجلات کمدی، زندگی مادر، خواهر و...
-
صادق چوبک جان و لا چینی عزیز
سهشنبه 20 مرداد 1394 11:45
بعد از چند روز داستان نخواندن دارم داستانی از صادق چوبک رو میخونم البته اگه به مزاقم خوش امد تا آخرش میخوانم فی الحال برویم و صادق چوبک جان را بخوانیم لب تاب را روشن میکنم تا کمی پیانو جناب فریبرز لا چینی عزیز را گوش کنم راستش من با صدای پیانو ایشان قصه های دور و دراز فراوانی دارم...
-
سید محمد علی جمالزاده و قصه غاز بریانش
پنجشنبه 15 مرداد 1394 18:06
' این داستان حال و هوای جالبی داشت خوشمان آمد جناب جمالزاده دست مریزاد شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با همقطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه یک مهمانی دستهجمعی کرده، کباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوش جان نموده به عمر و عزتش دعا کنند. مابقی داستان در ادامه مطلب شب...
-
موراکامی و دختر صددرصد دلخواهش
چهارشنبه 14 مرداد 1394 16:12
خوندن شما جناب موراکامی حال خوبیست به یکی میگویم: «دیروز در خیابان از کنار دختر صددرصد دلخواهم رد شدم.» میگوید: «راستی؟ ؟ خوشگله »« راستش نه ».« پس حتما از همان دخترهایی است که دوست داری »؟« نمیدونم، انگار هیچی ازش یادم نیست- شکل چشمها یا حتی اندامش ».« عجیبه ».« آره، عجیبه ». با بیحوصلگی میگوید: «حالا چی کار کردی؟...
-
ری برادبری و عروسکهای رباط نشونش
سهشنبه 13 مرداد 1394 23:04
یه داستان خوندم از ری برادبری به نام عروسکهای خیمه شب بازی قصه پیرامون رباتهایی بود عینن کپی آدمها و جایگزینشون که بعدها هرکدوم عاشق همسران کسایی میشن که اونارو میخرن و به جای سهل الوصول شدن زندگی مصیبت میشن برالینگ گفت: تو فروشگاه عروسکهای خیمهشببازی نگفتن که یه نمونه مشکلآفرین بهم میفروشن. ب 2 یا، همان برالینگ...
-
ارنست همینگوی و گربه
سهشنبه 13 مرداد 1394 15:00
داستان کوتاه عینهو این میمونه یه دفع ادمو وسط یه قصه ال میزاره جناب همینگوی خوب بود داستانتون.. مرد پشت میزش در انتهای اتاق کمنور ایستاده بود. زن از او خوشش میآمد. از رفتار بسیار جدی او در مقابل هر شکایتی خوشش میآمد. از وقارش خوشش میآمد. از شیوهای که به او خدمت میکرد خوشش میآمد. از احساسی که او در مقام صاحب...
-
هانریش بل و علامحسین ساعدی
سهشنبه 13 مرداد 1394 14:35
امروز دو تا داستان خوندم یکی از هانریش بل شغلم خندیدن که خیلی خوب بود یکی هم غلامحسین ساعدی به نام کلاس درس که الان موندم این داستان قصه اش چیه توهم بوده یا تخیل نویسنده؟
-
ایده ها رانباید سرکوب کرد
چهارشنبه 7 مرداد 1394 13:52
نمیدانم چه چیز رامیشود به من اطلاق کرد حسادت ؟هیجان های سرکش ؟یاهرچیز دیگر که هروقت یک داستان کوتاه میخوانم دلم میخواهد داستان بنویسم...لابد مسشود گفت ادم بیجنبه ای هستم که حریف کلمات سوار شده روی ذهنم نمیشود و تخیلات و واقعیت توی ذهنم به هم میامیزند..و سوار بر تفکراتم میشوند..هنوز دارم سیب زمینی های کلفت و بزرگ سرخ...
-
سیب زمینی و موراکامی
چهارشنبه 7 مرداد 1394 13:32
سیب زمینی سرخ میکنم... با برشهای بسیار صخیم و بزرگ یه فیلم جالب دیده ام امروز ه نام متهمین و دارم داستانهای کوتاه جنا ب موراکامی رامیخوانم...که دانلود کرده ام از اقبال خوبم لب تاب درب و داغونم روشن شده است... سیب زمینی خوردن با سس قرمز و چنگال و نوشتن خوب است
-
هیاهو...........
چهارشنبه 7 مرداد 1394 12:13
کتاب؟خیلی حوصلهه اش راندارم روزنامه ؟دستم ه نوشتن نمیرود حالش ندارم موبایل ؟شارجرش راجا گذاشته ام خانه پدری و خاموش شده است ناهار؟کسی نیست چیزی بپزد امروز یکروز خاصبود در زندگی خانوادگی ام مثلا میشود گفت مردادهای جنجالی ..من در خاموشی و سکوت موبایلم غرق میشوم خانه پدری؟ روزهای عجیب و خنده داریست..دشمنهایی دوست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیر 1394 15:09
یک روز تمام شعر خواندم حالا حالم خوب شده است.. خوب انگار دوباره بی خاطره شده ام تهی شده ام خالی شده ام من همیشه همینطور عجیب غریب هستم.. همیشه شعر که میخوانم زن عجیبی میشوم زنی خیال انگیز و وهم انگیز شبیه این شعر که دیشب خواندم عاشق زنی مشو که می خواند که زیاد گوش می دهد زنی که می نویسد عاشق زنی مشو که فرهیخته است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیر 1394 23:33
نمیدونم تکلیف اینجا چیه باید پاکش کنم چیکارش کنم؟
-
اندر احوالات شهر و ما
سهشنبه 16 تیر 1394 02:13
درست وسط یه مصاحبه تو دفتر سر میرسم مرد حرفاش که تموم میشه میپرسم میشه تحصیلاتتونو بپرسم و میگه فوق لیسانس مراتع و ابخیزداری لبخند میزنم میگم چه جالب یه همچین جای دور افتاده ای متصدیش تحصیلکرده اس شما خیلی خوب و ساده حرف میزنین خانوم سین نیچه لبخندی تحویل میده میگه اره من در جریانم اکثرا متصدیان روستایی این رشته همین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 تیر 1394 22:09
دارد اتفاقات جالبی در سیر مذاکرات وین رخ میدهد خوشمان می آید...
-
اندر احوالات خانه امان
دوشنبه 15 تیر 1394 22:07
دارم بهش میگم تو فلان گروه آقای فلانی یه مطلب گذاشته راجع به خصوصیات و روابط ظر یف و جان کری و اتفاقهای اخیر به نقل از وا شن گتن پست میگه:ا ونوقتا مردا تو خیابون مراقب بودن کسی نگاه چپ به زنشون ندازه حالا تو خونت کنار زنت نشستی اما ناموست جلوی چشمت درست وسط خونه یکی دیگس من: فقط نیگاش کردم راست میگفت ببنده خدا فقط...
-
زنی وبلاگ نویسم من
یکشنبه 7 تیر 1394 10:48
تو لاینم نوشتم بلگفا هم آخر باز شد!!اما فک نمیکنم دوسه نفری که اونجا منو میخونن متوجه بشن بلگفا باز شد یعنی چی؟وبلاگنویسی یعنی چی؟یعنی چی من اهل کپی پیس نبودم و همه این یک ماهی که گوشیه اندروید خریده بودم اونجا شبیه وبلاگم مینوشتم..و چقدر لذت میبردم..اونجا هیجکس نمیدونه وبلاگ نویسی یعنی چی..و اشک الان توی چشای من یعنی...
-
هیچهای کش دار
پنجشنبه 4 تیر 1394 10:14
حوصله ندارم نه اینکه نوشتن حوصله بخواهد یا بهانه،گاهی انگار خودت نیستی..کس دیگری میان تو میلولد..نفسس میکشد،میخوابد ،حتی خوابهای عجیب میبیند بعد این من بلند میشود اما حوصله چای نوشیدن راهم نداری حوصله موبایل دست گرفتن راحتی ،حوصله شبکه های مجازی راهم،حوصله خیل ادمهای انلاین را..بعضی وقتها یاروزها اینجور میشوی حوصصله...
-
مخلصتیم خدا ممنون هوامو داری..
چهارشنبه 3 تیر 1394 15:31
اینروزها خوش شانسیهای زیادی داشتم اتفاقهای خوب..با ادمهای جالبی اشنا شدم...با فعالان حوزه ادبیات...من زن خوش شانسی هستم و در دوره قشنگی از زندگیم قرار گرفتم..دوره جالبی.. از دیروز سرم دیگه درد نگرفته و خدارو شکر میکنم..خدایا شکر به خاطر همه نعمتهایی که بهم دادی همه شرایط خوب اینروزها..خدایا شکر به خاطر همه موقعیتهای...
-
واقعیت زندگی ما بدون پوسته مجازی
چهارشنبه 3 تیر 1394 13:13
میگه دنیای واقعی بهتر از مجازیه ادم باطرف مقابل احساساتش حیاش نجانبتش لحنش رفتارش پوشش و نگاهاش اشنا میشه و خیلی از ادمها صرفا دنیای مجازیشونو دوست دارن برای همین حاضر نمیشن تو فضای واقعی زندگی و پیرامونشونم حاضر شن..داشتم فکر میکردم چه جالب از انگیزه این قصه بیخبربودم و شنیدن دیدگاه دیگران هم جالبه..و خودم همیشه...
-
دانستن همیشه خوب است
چهارشنبه 3 تیر 1394 12:14
داشتم سرگدشت دکتر شریعتی رواز زبان یکی از دوستانش میخوندم جریان رفتنش از ایران لحظه لحطه اش تا مرگ..و به گفته یکی از دوستانش که پس شریعتی هم به تاریخ پیوست!!واقعا داستان غریبی بود تا حالا نمیدونستم بعدباخودم فکرمیکردم اونشب که اون اتفاق افتاد اصلا دلش نمیخواسته بمیره..چون دو تا دختر کوچیکش تازه بهش تو خارج از کشور بهش...
-
ترجمه اهنگ وبلاگ
سهشنبه 2 تیر 1394 13:40
با نوای سوزان ویلون، تا زیباییات با من برقص با من برقص تا در هنگامهٔ وحشت آرام گیرم همچون یک شاخهٔ زیتون برم دار و کبوتری در راه خانهام باش تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص آه بگذار زیباییایت را نظاره کنم آنگاه که نظارهگران همه رفتهاند بگذار حرکت کردنت را احساس کنم، آنگونه که در بابل میکردند...
-
هنوزم باهمه اتفاقها بهش وفاداریم؟
سهشنبه 2 تیر 1394 13:16
دیشب یهویی متوجه شدم بلگفا مدیریتش بازمیشه عینهو بچه ها شگفت زده شده بودم هرچند پستهای جدید اصلا دیده نمیشن ولی جالب این بود کلی دوستان تو وب دوستان اپ کرده بودند ولی پستهاشون دیده نمیشد بلگفا همیشه واسم حکم اصفهان و جاهای دیدنیشو داره اما هنوز روربراه نشده یعنی میشه؟نظر هم نمیتونی جایی بزاری یعنی حسابی داغونش...
-
دنیای مجازی دروغی؟ پوشالی؟ غیر تصنعی؟ یا؟
دوشنبه 1 تیر 1394 11:35
آقای میم میگفت با هرکس تو فضای مجازی آشنا شدیم وقتی بعد مدتها دیدی مش خورد هر بار تو ذوق مون یعنی تصورات پوشالی و خیالی ازش داشتیم بر مبنای نوشته هاش در حالیکه حقیقت ماجرا چیز دیگه آیه من به آقای میم لبخند زدم وقتی داشت برای همه تعریف میکرد و یاد بچه های بلگفا افتادم و خودم که سالها فقط بانوی مجازی ای بودم..
-
روزهای شگفت انگیز ما
دوشنبه 1 تیر 1394 11:21
فضای فکریم خیلی این روزها عوض شده هرچند هیچ چیز قطعی و همیشگی نیست اما نوشتن حرفه خوبیه برای زنی که همیشه سودای نوشتن دیوانه وار توی سرش بود اینروزها زن خوش بینی شدم و فقط منتظر اتفاقهای خوب هستم و همین انتظار اتفاقهای خوبی رو برای من رقم زد با همه خوشی و ناخوشیهای این چند وقت، دلم میخواست این حال خوب رو به کسانی که...